گر نوش وفا قحط شود، نیش کفاف است


امروز که مرهم نبود ریش کفاف است

گر سلطنت دنیی و دین جمع نکردیم


پیشانی شاه و دل درویش کفاف است

بی سلسله جنبان ستم چرخ بجستند


پیرانه ستم گر نکند خویش کفاف است

آن را که در گنج سعادت بگشایند


تشویش ستم های کم و بیش کفاف است

در منجله ی عشق سر انگشت فرو بر


گر شهد میسر نشود نیش کفاف است

عرفی به ره تجربه زین پس بنشینند


محنت زده را واقعه ی پیش کفاف است